حافظ
خواهم من از خدا به دعا صد هزار جان تـــا صـد هـــزار بـــــار بميـــرم براي تو
هلالي جفتائي
رفتم به مسجدي كه به رويش نظر كنم بر رخ گرفت دست و دعا را بهانه ساخت
ميلي ترك
دعاي مردن من ميكني چه حاجت آن بقــاي هجــر تو بادا مكن دعاي دگر
كمال خجندي
دگرآن شب است امشب كه زپي سحرندارد من و بــاز آن دعاها كه يكي اثر ندارد
وحشي بافقي
از بس كه وصالش به دعا ميخواهم خجلت زدة روي دعــــــا ساخت مرا
خليل
به دشنامي دل ما را به دست آر كه همچــون ما دعــــا گوئي ندارد
نثاري تبريزي
از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد كه دائم از خدا خواهد شفاي چشم بيمارش
كليم كاشاني
شب هجراست ودارم برفلك دست دعاامشب به غير ازمرگ حيرانم چه خواهم ازخداامشب
هاتف اصفهاني
من از خداي خود به دعا خواستم تو را امشب تو نيز بهر خدا تا سحر مرو
گلچين معاني
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند دعاي نيم شبي دفع صد بلا بكند
حافظ
من به دعا كرده ام مدّعيان را هلاك زانكه خواص دعا دفع بلا كردن است
فروغي بسطامي
باغ دعا پر گل شود هر برگ گل بلبل شود در باغ شب گر بگذري عطر دعا را بشنوي
مهدي سهيلي
كليد گنج سعادت بود دعاي سحر كه اين كليد همه قفل هاي بسته گشود
شهريار
افتادگان چو تكيه به دست دعا كنند صد درد را به قطرۀ اشكي دوا كنند
قاسم بيك طالبي
گفتي مرا كه پير شوم اي پدر بيا نفرين كه در لباس دعا كردهاي ببين
سعيد اوخرقاني
دعاي صبح وآه شب كليدگنج مقصوداست بدين راه وروش ميرو كه بادلداده بپيوندي
حافظ
حافظ وظيفة تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد
حافظ
يا رب اين آتش كه در جان من است سرد كن زان سان كه كردي بر خليل
حافظ
دعاي گوشه نشينان بلا بگرداند چرا به گوشة چشمي به ما نمي نگري
حافظ
نالم ز جفاي تو و دارم به دعا دست كان ناله مبادا كه اثر داشته باشد
دولتشاه قاجار
خدايا به عزّت كه خوارم مكن به ذلّ گنــــه شــــرمسارم مكن
سعدي
مرا شرمساري ز روي تو بس دگر شرمسارم مكن پيش كس
سعدي
گفتي كه مستجاب كنم گر دعا كني توفيق هم عطا كن و حال دعا ببخش
صابر همداني
اي بلند اختر خدايت عمر جاويدان دهد و آنچه پيروزي و بهروزي در آن است آن دهد
سعدی
يا رب نگاه كس به كسي آشنا مكن ور ميكني كرم كن و از هم جدا مكن
عالي شيرازي
يا رب به سبو كشان مستم بخشاي بر مُغبچگان مي پرستم بخشاي
بر اين منگر كه باده در دست من است بر آنكه دهد باده به دستم بخشاي
مجمر اصفهاني
من ميرم و از زاري من آگهيش نيست يا رب كه دعا كرد چنين زار بميرم
صباحي بيدگلي
آن لاله رخ كه سوخت دل من به داغ او روشن بود هميشه الهي چراغ او
رمضان فنائي
نخوابيده است باكين كسي هرگزدل صافم زبسترچون دعا از سينههاي پاك برخيزم
صائب تبریزی
اي گل خوش نسيم من بلبل خويش رامسوز كزسرصدق ميكندشب همه شب دعاي تو
حافظ
خدا تــــــــــرا و مـــــرا از بــــلا نگهدارد تــــرا ز درد و مــــــرا از دوا نگهدارد
حلوائي
گرنمی آیم به پرسش نیست درتقصیرمن کور بادا دیده ام بیمار چون بینم تو را
ذوقی تونی
نهادی بر ســـر بـالین من پای ســـرت بــــالیــن بیمـاری نبیند
حیرتی تونی
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد
حافظ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
منبع:maryamdosti.blogfa.com