چند خاطره از شهید صنیع خانی وقتي كه پزشك مسيحي هم گريه مي كند وقتي سيد محمد براي معالجة زخم هاي شيميايي در لندن به سر مي برد ، شب ها در گوشه اي از بيمارستان به مناجات و توسل
چند خاطره از شهید صنیع خانی
چند خاطره از شهید صنیع خانی وقتي كه پزشك مسيحي هم گريه مي كند وقتي سيد محمد براي معالجة زخم هاي شيميايي در لندن به سر مي برد ، شب ها در گوشه اي از بيمارستان به مناجات و توسل
چند خاطره از شهید صنیع خانی
كنار نكش حاجي (خاطره ای از شهید محمد ابراهیم همت) بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن . حاجي داشت حرف مي زد و سبزي پلو را با تن ماهي قاطي مي كرد
قولش قول بود مرا هم برده بود کردستان. سپاه آنجا به ما هم خانه داده بود. ظهر که آمد خانه پرسيدم: «مرخصي نمي گيري بريم ديدن پدر و مادر من و خودت؟» گفت: «چشم. قول مي دم
شنای ناتمام عیسی، نوجوانی متدین و متعهد بود. همیشه قرآن کوچکی در جیب بغلش بود. هر جا فرصتی به دست می آورد، مشغول خواندن قرآن می شد و به دیگران نیز قرآن خواندن را آموزش می داد.
نتخاب شهادت شهيد حاج جعفر ذاكر شبى ديدم صداى گريهى بلند «حاج جعفر» مىآيد. داخل اتاق شدم و وقتى پرسيدم چه شده؟ گفت: «الآن امام در تلويزيون گفتند: اى كاش من هم يك پاسدار بودم!»
شهيد فرهاد آزاد: در يك كانال پناه گرفته، عراقىها ما را محاصره كرده بودند. فاصلهى ما با دشمن كمتر از صد متر بود. شهيد «فرهاد آزاد» بالاى كانال ايستاده و يك بىسيم نيز به كمر بسته بود. صدا زدم: «فرهاد! بيا
جامانده
براي خانواده ي شهدا خيلي احترام قائل بود. هميشه سفارش مي کرد حتماً به اين خانواده ها سر بزنيد.
يک بار که به مرخصي آمده بود، بچه را برداشتيم و رفتيم بهشت رضا.
در
خيلي زيباتر هيچ وقت براي رفتن به جبهه مانعش نشدم، اما اخلاقم را مي دانست که چقدر زود دلواپس مي شوم. به همين دليل بعد از هر عمليات به من زنگ مي زد و خبر سلامتي اش را مي داد.