سر تا پای خودم را که خلاصه می کنم می شود قد یک کف خاک که ممکن بود یک تکه اجر باشد توی دیوار یک خانه یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه یا مشتی سنگ ریزه ته ته اقیانوس یا حتی خاک یک گلدان باشد خاک همین گلدان پشت پنجره, یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت , هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه خاک باقی بماند , فقط خاک اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد , ببیند – بشنود – بفهمد و جاغن داشته باشد .
یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود انتخاب کند عوض شود تغییر کند . وای خدای بزرگ ! من چقدر خوشبختم . من همان خاک انتخاب شده هستم همان خاکی که با بقیه خاک ها فرق دارد . من ان خاکی هستم که توی دست های خدا ورزیده شده ام و خدا از نفسش در ان دمیده . من ان خاک قیمتی ام . حالا می فهمم چرا فرشته ها ان قدرحسودی شان شد .
اما اگر این خاک . این خاک برگزیده خاکی که اسم دارد قشنگ ترین اسم دنیا را دارد . خاکی که نورچشمی و عزیز دردانه خداست . اگر نتواند تغییر کند . اگر عوض نشود اگر انتخاب نکند . اگر همین طور خاک باقی بماند اگر ان اخر که قرار است برگردد و خود جدیدش زرا تحویل خدا بدهد . سرش را بیندازد پایین و بگوید : ای کاش خاک بودم . این وحشتناک ترین جمله ای است که یک ادم می تواند بگوید یعنی این که حتی نتوانسته خاک باشد . چه برسد به ادم ! یعنی اینکه ......
خدایا دستمان را بگیر ونیاور ان روزی را که هیچ ادمی چنین بگوید