سر تا پای خودم را که خلاصه می کنم می شود قد یک کف خاک که ممکن بود یک تکه اجر باشد توی دیوار یک خانه یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه یا مشتی سنگ ریزه ته ته اقیانوس یا حتی خاک یک گلدان باشد خاک همین گلدان پشت پنجره, یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت , هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه خاک باقی بماند , فقط خاک اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد , ببیند – بشنود – بفهمد و جاغن داشته باشد .
یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود انتخاب کند عوض شود تغییر کند . وای خدای